شکست...
یه صدایی میشنوم
نمیدونم صدای چیه!
هیس...
یه لحظه شکست
اما چی شکست؟
چه صدای وحشتناکی
خدایا
نکنه همون شبشه ای که ساعت ها برای اومدنش پشتش ایستادم شکست
اما نه...
خوب شکر...
نکنه صدای شکستن ساعتی بود که باهاش برای اومدنش لحظه شماری میکردم...
اما نه...
شکرت...
نکنه صدای شکستن فنجون قهوه ای بود که ریختم تا اون بیاد و باهم بخوریم
اما نه...
اینم نیست...
خدا جونم بازم شکرت...
به اطرافم نگاه میکنم
هیچ چیز دیگه ای نیست
انگاری...
آره...
انگاری صدای دلم بود که شکست
خوب بازم شکرت
چون با دل شکسته میتونم منتظرش باشم...
+ نوشته شده در چهارشنبه دهم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 20:36 توسط nilooFar
|