قهوه..
مثل همیشه تنها نشستم سر میز
یه لیوان قهوه برای خودم میریزم
همینطوری که قهورو با قاشق کوچیکی که مادر بزرگم بهم داده هم میزنم !دارم فکر میکنم
به تلخی قهوه فکر میکنم که هرچی شکر میریزم بازم تلخ
اما من قهورو با همین تلخیش دوست دارم
هیچوقت برام تکراری نمیشه
زندگی مثل قهوه میمونه
هرچقدر میخوای شاد باشی بازم یه تلخی و یه غمی داری
اما یه فرق بزرگ با قهوه داره
اینکه طعم تلخ قهوه تکراری نیست
اما طعم تلخ زندگی داره تکراری میشه
اما من زندگیو با همین تکراری بودنش تحمل میکنم
تو برای من حکم همون مکمل شیرین شدن قهورو داشتی
اما...

+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 11:18 توسط nilooFar
|